نگو با من قهری من طاقت
از
ولی
باورش سخته برام که ببینم غریبم من
نه دیگه پیش من میای نه می زنی حرفی با من
خیلی سخته عشقتو ببرم از دلم بیرون
با اون که دنیام بود باشم از این ببعد نامهربون
نه نگو با من قهری من طاقت ندارم
آخه من به دوری و قهر تو عادت ندارم
نگو با من قهری من هنوز دوست دارم
من بدون داشتن دستای تو کم میارم
من شبا به یاد اون بوی خوب عطر تنت
بیدار می مونم تا بیای سر بذارم رو دامنت
بیدار می مونم تا بیای بگی هنوز دوسم داری
بگی می خوای مثل قدیم سر روی شونم بذاری
با من آشتی کن آشتی
تو که این همه منو دوست داشتی
با من آشتی کن
تو بیا با من آشتی کن