به سنگ غم زدی پيمانه ام را
از
نعمت بهیار
به سنگ غم زدی پيمانه ام را
به سيل اشک دادی خانه ام را
کنون کز خانه ام چون بخت رفتي
کجا بردی دل ديوانه ام را؟
ميان پاک بازانش قطاراست
به افسون و جنون افسانه ام را
بيا ای شمع شام آرزو ها
بسوزان هستی و ويرانه ام را