آمدی خانهٔ دل را
از
نعمت بهیار
آمدی خانهٔ دل را تو چراغان کردی
باز پیمان کردی
که دیگر سوی حریفان نروی
با رقیبان نروی
آمدم خانهٔ دل را چه چراغان کردم
با تو پیمان کردم
که دیگر سوی حریفان نروم
با رقیبان نروم
عشق ما زورق زرین و سبک در دل رود
بی خبر از همه عالم راهی ساحلی بود
عشق ما زورق زرین و سبک در دل رود
بی خبر از همه عالم راهی ساحلی بود
غیر از عشق و صفا
در دل ما هیچ نبود
غیر عشق هیچ نبود
غم هجران به دلم خانه نمود
آه خانه نمود
گفته بودم چو بیایم به دلت خانه کنم
بعد از این ترک همه از خود بیگانه کنم
گفته بودم چو بیآیم به دلت خانه کنم
بعد از این ترک همه از خود بیگانه کنم