سینه مالامال درد است
از
احمد ولی
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش كه دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیركی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب كاری پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه تركان فارغ است از حال ما كو رستمی
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمی
اهل كام و ناز را در كوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی