صدای پای مستان از در
از
احمد ولی
صدای پای مستان از در میخانه می آید
صدای آشنای از لب پیمانه می آید
چنان بیگانه از خویشم که هر شب کنج میخانه
غریو گریه همچون نعرهً مستانه می آید
دلت آسوده دار از غم که در این وادی روشن
شرر ها از درون هر دل دیوانه می آید