تبسم از لبت چون
از
استاد سرآهنگ
تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازي
نسيم از طرهات چون فتنه در محشر کند بازي
قدح لبريز حيرت گردد و مينا به رقص آيد
در آن محفل که آن شوخ پري پيکر کند بازي
بجز مشاطه? جادوکه دارد نبض گيسويش
چنين ماري مگر در دست افسونگر کند بازي
شهيد ناز او خون گرميي دارد که از شوقش
چو نبض موج جوهر در دم خنجرکند بازي
زگرد اضطراب دل نفس در سينهام خون شد
بگو اين طفل شوخ از خانه بيرونتر کند بازي
فضاي پرزدن تنگست در جولانگه امکان
شرار ما مگر در عالم ديگرکند بازي
غنا پرورد شوق توست طفل اشک مشتاقان
که گاهی با عقیق و گاه با گوهر کند بازی
نشیند طفل اشکم در دبستان صدف بیدل
که چندی از تپش آساید و کمتر کند بازی