ستم است اگر هوست
از
استاد سرآهنگ
ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو و سمن درآ
تو ز غنچه کم ندمیده ای در دل گشا به چمن درآ
پی نافه های رمیده بو، مپسند زحمت جستجو
به خیال حلقه ی زلف او گرهی خور و به ختن درآ
نفسد اگر نه فسون دمد به تعلق هوس جسد
زه دامن تو که می کشد که در این رباط کهن درآ
هوس تو نیک و بد تو شد، نفس تو دام و دد تو شد
که به این جنون بلد تو شد که به عالم تو و من درآ
غم انتظار تو برده ام به ره خیال تو مرده ام
قدمی به پرسشمن گشا نفسی چو جان به بدن درآ
چو هوا ز هستی مبهمی به تاُملی زده ام خمی
گره حقیقت شبنمی بشکاف و در دل من درآ
نه هوای اوج و نه پستی ات نه خروش هوش و نه مستی ات
چو سحر چه حاصل هستی ات نفسی شو و به سخن درآ
چه کشی ز کوشش عاریت الم شهادت بی دیت
به بهشت عالم عافیت در جستجو بشکن درآ
به کدام آینه مایلی که ز فرصت این همه غافلی؟
تو نگاه دیده بسملی مژه وا کن و به کفن درآ
ز سروش محفل کبریا همه يقت میرسد این ندا
که به خلوت ادب و وفا ز در برون نشدن درآ
بدر آی بیدل ازین قفس اگر آن طرف کشدت هوس
تو به غربت آن همه خوش نیی که بگویمت به وطن درآ