بوي دل از نفس
از
احمد ولی
بوي دل از نفس باد صبا مي آيد
مي توان يافت کز آن زلف دوتا مي آيد
بي قناعت نتوان شد به سعادت مشهور
اين صفيري است که از بال هما مي آيد
ناله و خنده اين باغ بهم پيچيده است
غنچه در وقت شکفتن به صدا مي آيد
همت از پير مغان جوي که چون کار افتد
کار تيغ دو دم از قد دوتا مي آيد
مي شود گرچه بياباني از آواز تو هوش
دل رم کرده ز بوي تو بجا مي آيد
اين کماني که دل وحشي من زه کرده است
يک سر تير ز من سايه جدا مي آيد
نيست در غيب اگر باغ و بهاري صائب
اينقدر معني رنگين ز کجا مي آيد