دل میبری از من یار
از
استاد مهوش
دل میبری از من یار کجا
بیمار تو ام رحمی بنما
عمرم به رهت دادم تو مرو
برگرد و ز من یادی بنم
روزی تو بپرسی حال مرا
گویی که چه شد آن یار کجا
گویند که مرد او از غم تو
بر گور من آ شادی بنما
در عشق تو من افسانه شدم
چون شعله شدم پروانه شدم
اکنون که شدم دیوانهً تو
دیوانهً خود را یاد نما