ابرگریان برق خندان
از
استاد سرآهنگ
ابرگریان برق خندان کرده ای
ای خدا این کرده ای آن کرده ای
دیده گریان سینه بریان کرده ای
ای سرت گردم چه احسان کرده ای
دورگیتی رانمکدان کرده ای
لطفها باسینه ریشان کرده ای
ازکجامیآیی ای طوفان حسن؟
عالمی راخانه ویران کرده ای
مرغ جان رادرقفس افگنده ای
بی گناهی رابه زندان کرده ای
کرده ای دربند دلها رابه زلف
چشم کافررانگهبان کرده ای
شوخی وبی باکی وناز وادا
بهریک دل این چه سامان کرده ای
کی دهم ازدست آسان دامنت
غارت دین ودل وجان کرده ای
دل که می آویخت دردامان تو
باغمش دست وگریبان کرده ای
خاطرم امروزپرآشفته است
تومگرزلفت پریشان کرده ای
جانم ازشادی نمیگنجد به تن
تومگرشمشیر عریان کرده ای
سایۀ برمن فگن ای سروناز
چون مراباخاک یکسان کرده ای
جان دهم شکرانه ات ای دردعشق
مردن دشوارم آسان کرده ای
درازل گفتی که رسوایت کنم
آنچه میگفتی به من آن کرده ای
ازچه می مستی نمیدانم که باز
قصدخون بی گناهان کرده ای
ای که داری لعل عیسی دم بگو
درد(واقف) راچه درمان کرده ای