راه پنهانی میخانه
از
استاد سرآهنگ
از سر کوی تو گیرم که روم جای دگر
کو دلی را که سپارم به دلآرای دگر
عاقبت از سر کوی تو برون باید رفت
گیرم امروز دگر ماندم و فردای دگر
مگر آزاد کنی، ورنه چو من بنده ی پیر
گر فروشی، نستاند ز تو مولای دگر
عاشقان را طرب از باده ی انگوری نیست
هست مستان ترا نشئه زصهبای دگر
بهر مجنون تو این کوه و بیابان تنگ است
بهر ما کوه دگر باید و صحرای دگر
ما گدائی در دوست به شاهی ندهیم
زان که این جای دگر دارد و، آن جای دگر
گر به بتخانه ی چنین نقش رخت بنگارند
هرکه بیند، نکند میل تماشای دگر
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
دل "فرهنگ" ز غم های جهان خون شده بود
غم عشق آمد و افزود به غم های دگر
ساز من ساز مست آهنگ است
از دگر نشه ها مرا ننگ است
سوی ليلی به چشم مجنون بين
يار کس را مگو که بدرنگ است
چهرۀ زرد و بی نمک دارم
در دلم داغهای گلرنگ است
فخر می بالد از نشستن من
آستان تو به ز اورنگ است
تندی حرف يار همرۀ من
بود از ناز، آن نه از جنگ است
آنچه از سازها خوشم آيد
مدم و دلربا و سارنگ است
سر نيارد فرو به معشوقي
دلربايم به غيرت و ننگ است
رفته زين دير برهمن پسران
زان تماشای من لب گنگ است
ته و بالا که می شوم به دکان
به گمانم که کوه سالنگ است