روزم به غم و شب
از
استاد سرآهنگ
روزم به غم و شب به الم می گذرد
عمرم همه در منت وغم می گذرد
سرمایۀ عمر من همین یک دو دم است
افسوس که بیتو دم به دم می گذرد
ای چشم جهان بین مرا نور از تو
ایام مرا ساخته مهجور از تو
دوری زتو کرده است بیمار مرا
نزدیک به مردن شده ام دور از تو
من درد تو را به هیچ درمان ندهم
خاک قدمت به آب حیوان ندهم
تا جان ندهم خیالت از سر نرود
از دل نرود مهر تو تا جان ندهم
دور از مۀ رخسار تو تا کی باشم
بی لعل شکر بار تو تا کی باشم
برعمر چه اعتماد و بر گردش چرخ
محروم ز دیدار تو تا کی باشم
شب قصۀ هجران جگر سوز کنم
روز آرزوی وصل دل افروز کنم
القصه که دور از تو به صد خون جگر
روزی به شب آرم و شبی روز کنم
آوازۀ عشق ما به هر خانه رسید
درد دل ما به خویش و بیگانه رسید
از درد وغم عشق به هر جا که رویم
گویند ز رۀ دور دیوانه رسید
نه دست به زلف لاله پوش تو رسد
نه لب به لب شکر فروش تو رسد
کوتاهی قد تو برای دل ماست
تا نالۀ زار ما به گوش تو رسد
ای آنکه به حسن و در لطافت ماهی
هرچند که کوتاه قدی، دلخواهی
شاخ گلی از پستی خود عار مدار
عمر منی از بهر همین کوتاهی
من درغم تو؛ تو در وفای دگری
دل تنگ تو من؛ تو دلگشای دگری
در مذهب عاشقان روا کی باشد
من دست تو بوسم و تو پای دگری
ای باد گذر بر سر کویی داری
سر گشته گی از سلسله مویی داری
از بهر خدا به سوی من کن گذری
از گلشن وصل یار بویی داری
گفتم: چشمم گفت: به راهش میدار
گفتم: جگرم گفت: پر آهش میدار
گفتم: که دلم گفت: چه داری در دل
گفتم: غم تو گفت: نگاهش میدار