ماهتاب
از
بشيرعاصم
دلتنگ خنده های تو ام ماهتاب من
محتاج یک نگاه تو چشم پر آب من
سرد است و سر نهاده به زانوی بیکسی
یک عاشق غریب بتاب آفتاب من
دانی که روز گار جدایی چه کرده است
از دل قرار برده و از پای تاب من
بی تو دلم گرفته ز هر چیز این زمین
بی تو هم آسمان ندارد جواب من