زهجرانت عزيز
از
حوريه عزیز
زهجرانت عزيز من هميشه چشم تر دارم،
نه پيام تو ميآيد و نه از حالت خبر دارم،
اگر مردم ز من پرسند چرا رنگت خزان گشته
جواب شان همين گويم که یار در سفر دارم
نمیدانم گناه ام چیست که رنجیده زمن یارم
بگو از من به دلدارم که در بندش گرفتارم