ما را به غمزه کشت
از
سید عمر
ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه ساخت
خود سوی ما ندید و حیا را بهانه ساخت
زاهد نداشت تاب جمال پریرخان
دستی به رخ کشید و دعا را بهانه ساخت
دستی بدوش غیر نهاد از سر کرم
ما را چو دید لغزش پا را بهانه ساخت