پیسه ندارم که خریدت
از
افسانه
پیسه ندارم که خریدت کنم
ز پیشم ای یار کجا میروی
ماه شب تار کجا میروی
مونث و غمخوار کجا میروی
باز آی که با سوز و گدازم بینی
دلداری شب های درازم بینی
نه نه غلط است که خود فراق تو مرا
کی زنده گزارد که تو بازم بینی
میخواستم ای جان که تو جانم باشی
مهتاب شوی در آسمانم باشی
در باغ امیدم تو چو گل خنده کنی
غمخوارم و یار مهربانم باشی