
دل من ز تابناکی
از
رحیم جهانی
دل من زتابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
نه ز پای می نشیند نه قرار می پذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
زشب سیاه چه نالم که فروغ صبح رویت
به سپیدهً صحرگاه و به مهتاب ماند
نه عجب حدر به عالم اثری نماند از ما
که به آسمان نبینی اثر از شهاب ماند