شب که توفان جوشیی
از
سید عمر
شب که توفان جوشیی چشم ترم آمد بیاد
فکر دل کردم بلای دیگرم آمد بیاد
تا صحر بی پرده گردم شبنم از خود رفته است
الودا ای همنشینان دلبرم آمد بیاد
در گریبان غصه خوردم رستم از آشوب در
کشتی ام میبردو توفان لنگرم آمد بیاد
ای فراموشی کجایی تا بفریادم رسی
باز احوال دل غم پرورم آمد بیاد