خلوتی کو که خیالات
از
فرهاد شمس
خلوتی کو که خیالات تو انجا ببرم
دیده بر بندم و دل را به تماشا ببرم
قصه امرا به کدام آینه فریاد کنم
شهر خود را به سر راه کی آباد کنم
بار این درد همان خوب که تنها ببرم
خلوتی کو که خیالات تو انجا ببرم
جلوه شوخ بهارم که ز رنگ بو افتادم
مشت امیدم و در سینه تن افتادم
اه اگر حسرت امروز به فردا ببرم
خلوتی کو که خیالات تو انجا ببرم
دیده بر بندم و دل را به تماشا ببرم