شب از رویت سخن های بهار
از
ناشناس
امشب به بر من است آن مایهً ناز
یارب تو کلید صبح در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
شب از رویت سخن های بهار اندوده می گفتم
ز گیسو هر چه می پرسید مشک سوده می گفتم
خرابات حضورم گردش چشم کی بود امشب
که من از هر چه می گفتم قدح پیموده می گفتم
سخن ها داشتم از دستگاهی علم و من بیدل
به خاموشی یقین ام شد که پر بیهوده می گفتم