
تب و تاب اشک چکیده ام
از
نینواز
تب وتاب اشک چکیدهامکه رسد به معنی راز من
زشکست شیشهٔ دل مگر شنوی حدیثگداز من
سخنی ز پرده شنیدهام به حضور دل نرسیدهام
چه نمایم آنچه ندیدهام تو بپرس از آینه ساز من
نه به خلد داشتم آرزو نه به باغ حسرت رنگ و بو
شد از التفات خیال تو دو جهان طربگه باز من
اگرم غبار زمینکنی وگر آسمان برین کنی
من اسیر بیدل بیکسی توکریم بنده نواز من