درد دل درمان ندارد
از
شادکام
مرا سوزیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
درد دل درمان ندارد
غصه اش پایان ندارد
مشکلش آسان ندارد
میدانی
تو مرو ای خدای خانهً ویران دل
تو مرو ای فروغ خشم نابینای دل
تو مرو ای شفای درد بی درمان دل
تو بمان، تو بمان، تو مرو، تو مرو
غلام حلقه بر گوش تو شد دل
چو مجنون محو و مدهوش تو شد دل
دیگر آسودگی بر دل حرام است
که بیتاب لب نوش تو شد دل