ای جان دل و جانانه من
از
ساربان
ای جان دل و جانانه من
تا رفته يی از ويرانه من
آرام نمی گيرد ز غمت
در سينه دل ديوانه من
رفتی و نرفت از دل غم تو
تو فارغ و دل در ماتم تو
ای مرحم داغ سينهء من
افسون سخن سبزينهئ من
سودای تو ام ز سر نميره
آی آرزوی ديرينهء من
جز ياد تو ام کو يار دگر
جز گريه پی ات کو کار دگر
ال لعل تو اشک آب بقا
پيچ و خم زلفت دام بلا
تا زنده ام از خاطر نرود
آن طرز خرام آن قد رسا
هر جا که رود بيمار تو ام
تا استی و استم يار تو ام
آزرده فلک بسيار مرا
ببريده ز تو ای يار مرا
افگنده بکنجی خوار مرا
گر يار منی ياد آر مرا
من گم شدهء موزون تو ام
در دشت بقا مجنون تو ام