بزميست به باغ دل و ساقی
از
ساربان
بزميست به باغ دل و ساقی گل محفل
مست می و ناب مست می و ناب
بگرفته به ف شاهد شوخ دل محمل
يا جم شراب يا جام شراب
ساقی به سر ات گر ندهی داد دل امشب
با جام پياپی
سوزد همه آتش فرياد دل امشب
با ساغر و با می
بکشای سر شيشه همی مشکل محفل
بر شعله زنان بر شعله زنان
مطرب که بسوزد دل ياران به سر آيد
بخشش دو سه ساغر
شاعر که به بزم تو غزل خوان بسر آيد
کن جام دلش تر
کين شعر به وصف تو شود بلبل محفل
سر مست و خراب سر مست و خراب
می ده که به يک جرعه جهانی نشناسيم
خود نيز بکن نوش
تا هر دو به يک حرف بعد ازين پس برانيم
بين و خرد و هوش
که اين هر سه کند مايهء نا قابل محفل
خوانند و نوا و خوانند نوا