تو آفتابی و من آن ستاره
از
ساربان
تو آفتابی و من آن ستارهء سحر ام
که تا سپيد شود ديه ام ره ات نگرم
ز شام تا به سحر رقص می کند چو ماه
خيال روی تو در چشمه سار چشم تر ام
ميان قافلهء روز ميخزم چون موج
ولی ز منزل مقصود خويش بی خبرم
بخند شمع من از پشت شيشهء قاموس
که رانده من و پروانهء شکسته پر ام