ثریا چاره ام کن به خنجر
از
ساربان
به روی دلبری گر ماهل هستم
مکن منم گرفتار دلم هستم
خدا را ساربان آهسته بران
که من وا ماندهء این قافل هستم
ثریا چاره ام کن به خنجر پاره ام کن
اگر از من بدیدی بیوفایی
بکش خنجر سرم صد پاره ام کن
اگر دستم رسد با چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را دادی صد ناز و نعمت
یکی را قرص جو آلوده در خون
ثریا چاره ام کن به خنجر پاره ام کن
اگر از من بدیدی بیوفایی
بکش خنجر سرم صد پاره ام کن
خدایا داد از این دل داد ازاین دل
که من یک دم نگشتم شاد از این دل
که فردا داد خواهان داد خواهند
بگویم صد هزاران داد از این دل
ثریا چاره ام کن به خنجر پاره ام کن
اگر از من بدیدی بیوفایی
بکش خنجر سرم صد پاره ام کن