خنجر کاريی بزن بسمل
از
ساربان
خنجر کاريی بزن بسمل خون طپيده را
باز فدای ناز کن جان بلب رسيده را
ای گل باغ آرزو ماه رخ کُل لاله رو
سوز فراق و چاره جو عاشق دردو ديده را
ناز به کس تيز مکن همچو من اش در خون مکن
غرقه دگر بخون مکُن ناوک دل خليده را
مرده که زنده ميکنی دل شده بنده ميکنی
پاک بخنده ميکنی اشک برخ چکيده را