نه به دل سکون و آرام
از
ساربان
نه به دل سکون و آرام نه به کف قرار دارم
نه شگفته يی به خاطر نه به خنده کار دارم
چه بلا غم آزمونم که چو لاله غرق خونم
نه ازين چمن بيرونم نه سر بهار دارم
نه لباس لاله گويم سخنی زداغ مجنون
که ميان سينه ام من دل داغدار دارم
نه به سود خويش بندم نه زيان کس پسندم
همه سود تو پسندم تپش از شرار دارم