شب از خيالت در فغان
از
ساربان
شب از خيالت در فغان روز از غمت در زارييم
دارم عجب روزو شبی زی نخواب و اين بيداريم
در جای باشد بهر هم هر چند جور افزون کنی
پاداش مهر ام سوخته چون نزد خدمتگارييم
باشد مدار هستی ام چون سايه بر افگندگی
از من نمی ماند اثر از خاک اگر بردارييم