شب من سيه شد از غم
از
ساربان
شب من سيه شد از غم مه من کجات جويم
به شب دراز هجران مگر از خدات جويم
سخن ات به سرو گويم خبر ات زباد پرسم
تو درون ديده و دل ز کسان چرات جويم
به شبی دراز هجران مگر از خدات جويم
چو ز آه درد مندان سوی تو رود بلايی
به ميان سپر شوم من ره آن بلات جويم
به شبی دراز هجران مگر از خدات جويم
تو نه آن گلی که آرد سوی مات هيچ بادی
ز پی دل خود هستی که من از صبات جويم
به شبی دراز هجران مگر از خدات جويم