بیدل بنال ورنه در
از
استاد سرآهنگ
بیدل بنال ورنه در این دامگاه یآس
خاموشی ات ز خاطر صیاد میبرد
ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادم
که آن نا مهربان صیاد خوش دارد به فریادم
خبر از خود ندارم لیک در دشت تمنایت
دلگمگشتهای دارم که از من میدهد یادم
بیدل از یاد خویش هم رفتم
کی فراموش کرده است مرا
دلگمگشتهای دارم که از من میدهد یادم
گرفتار دو عالم رنگم از بیرحمی
اسیر الفت خود کن اگر میخواهی آزادم
نامحرم کرشمهء الفت کسی مباد
ما بیترحمیم زمان عتاب کن
اسیر الفت خود کن اگر میخواهی آزادم
علاج خانهء زنبور نتوان کرد بی آتش
رکاب ناله گیرم تا ستاند از فلک دادم
نغمهء تاز نفس بی مژدء وصلی نبود
نبض دل تا میپرید آواز پای یار داشت